چهارشنبه 14 آذر 1403
×

شش اتفاق‌ ترسناک که علم و منطق را قال می‌گذارد!

برترین‌ها- آرمان رمضانی: بررسی‌های مختلف در کشورهای متفاوت نشان می‌دهد با وجود زندگی در عصری غرق در تکنولوژی و به شدت متاثر از پیشرفت‌های علمی، هنوز اغلب مردم دنیا به موضوعاتی فراتر از علم مانند خرافات یا ماوراالطبیعه و آدم فضایی‌ها معتقد هستند. اعتقاداتی که عموما از طرف آدم‌های روشنفکر و معتقد به علم به سختی مورد قضاوت قرار می‌گیرد و از آن‌ها به عنوان تلاش بسیاری از انسان‌ها برای نپذیرفتن و روبرو نشدن با حقیقت تعبیر می‌شود.

شش اتفاق‌ ترسناک که علم و منطق را قال می‌گذارد!

با این وجود اما هر روز در سراسر دنیا اتفاقات عجیب و غریبی می‌افتد که علم بشر دستکم هنوز قادر به ارائه توضیحی برای آن نیست و ممکن نیست بشود با منطق معمول زندگی به سراغ آن‌ها رفت. از خواب‌ها و رویاهایی گرفته که انگار سال‌های آینده زندگی را به ما نشان می‌دهند تا صداهایی که در حساس‌ترین زمان‌ها به کمک ما می‌آیند. در این مقاله به سراغ موضوع مشابهی رفتیم و در ادامه قرار است خاطرات کاربرانی از سراسر کره زمین را مرور کنیم که هرچه هستند طبیعی نیستند و علم و منطق در ارائه توضیحی قانع‌کننده برای آن‌ها درمی‌ماند.

از آن اتفاق‌های عجیب

شش اتفاق‌ ترسناک که علم و منطق را قال می‌گذارد!

"اگر بخواهم داستان را خلاصه کنم مشخص شد که پدرِ مردِ دارای ریش پروفسوری دهه‌ها قبل پدر من را به سرپرستی پذیرفته بود و درحقیقت آن مرد عموی ناتنی من بود. نکته جالب اینجاست که آن مرد هیچ نسبت بیولوژیکی یا خونی با من و پدرم نداشت و با این‌حال من را به یاد پدرم انداخته بود و این برای من عجیب‌ترین بخش داستان است."

داستان دوستی که نمی‌خواست بدون خداحافظی برود

شش اتفاق‌ ترسناک که علم و منطق را قال می‌گذارد!

"داستان به زمانی برمی‌گردد که من کودک و در مدرسه ابتدایی بودم. در آن روزها سگ عزیز و 3 ساله من به شدت بیمار بود و مرتبا او را به دامپزشک می‌بردیم اما از چند روز قبل از روز اتفاق افتادن ماجرا حال سگم بهتر شده بود و او را به خانه آورده بودیم. آن شب مانند هرشب به تخت رفتم و رویای عجیبی دیدم. خواب دیدم در دامپزشکی هستیم و مسئول دامپزشکی برای اینکه بتوانم سگم را ببینم او را به لابی و پیش من آورد. پس از مدتی طولانی صحبت و بغل کردن سگم، همان مسئول سگم را به اتاقی به شدت روشن برد و در همین لحظه من از خواب پریدم."

"یادم هست که به ساعت نگاه کردم و چون دیدم ساعت 2:37 دقیقه نیمه شب است دوباره خوابیدم. صبح در شرایطی از خواب بیدار شدم که مادرم روی لبه تختم نشسته بود و خیلی زود فهمیدم سگ عزیزم دیشب و وقتی من خواب بودم جانش را از دست داده است. ظاهرا شب قبل حال سگم بد شده بود و مادرم او را به دامپزشکی برده بود و در نهایت سگم در زمان 2:37 دقیقه نیمه شب جانش را از دست داده بود. آن خواب باعث شد حس بهتری داشته باشم چرا که همیشه فکر می‌کردم آن رویا خداحافظی دوستم با من بوده است."

"این را هم اضافه کنم که سگ یکی از همسایه‌های ما رابطه بسیار خوبی با سگ من داشت و آن‌ها تقریبا هرروز با هم بازی می‌کردند. در همان روز آن همسایه به خانه ما آمد و بدون اینکه از مرگ سگ من خبر داشته باشد تعریف کرد که سگش به شکل عجیب و بی‌سابقه‌ای در حوالی ساعت سه نیمه شب شروع به زوزه کشیدن و ناله کردن کرده است و این درحالی بود که در آن زمان سگ من کیلومترها دورتر و در دامپزشکی بود."

من ۴۰ سال است که این داستان را مرور می‌کنم

شش اتفاق‌ ترسناک که علم و منطق را قال می‌گذارد!

"داستان را از جایی برایتان تعریف می‌کنم که من در صندلی راننده پشت چراغ قرمز نشسته‌ام و دختر 6 ماهه من در صندلی مخصوصش در صندلی عقب است. من در کنار یک وانت بزرگ پشت چراغ بودم و وانت دید من را مسدود کرده بود. چراغ سبز شد و وقتی به صورت ناخودآگاه خواستم حرکت کنم یک صدای زنانه و کاملا واضح گفت صبر کن."

"مطمئن هستم صدا از سرنشینان وانت نبود چرا که فقط یک مرد در وانت حضور داشت و هیچ فرد پیاده یا خودروی دیگری هم آن اطراف نبود. تنها دو ثانیه از شنیدن صدا گذشته بود که یک خودرو با سرعت بسیار زیاد چراغ قرمز را رد کرد و از مقابل ماشین من رد شد. سرعت خودرو آن‌قدر زیاد بود که اگر صدا را نشنیده بودم و حرکت کرده بودم به احتمال خیلی زیاد خودم و 100 درصد دختر نوزادم جانمان را از دست داده بودیم. حالا 40 سال از آن روز می‌گذرد و ممکن نیست به آن لحظه فکر کنم و موهای بدنم سیخ نشود."

من یک روز کامل را از دست دادم

شش اتفاق‌ ترسناک که علم و منطق را قال می‌گذارد!

"شاید در مقایسه با برخی داستان‌ها داستان من چندان عجیب نباشد اما دوست دارم آن را با شما در میان بگذارم. چند سال پیش من یک شب مانند هر شب به خواب رفتم و در حالی بیدار شدم که یک روز کامل را از دست داده بودم. در حقیقت من نه مانند همیشه 8 ساعت بلکه 32 ساعت خوابیده بودم و این اتفاق نه قبل و نه بعد از آن هیچ‌وقت برای من تکرار نشد."

"نکته عجیب این بود که مقدار گرسنگی من یا هشدارهای تلفن همراهم دقیقا مانند این بود که 8 ساعت خوابیده‌ام اما من 32 ساعت خوابیده بودم و انگار 24 ساعت از من دزدیده شده بود و من در 24 ساعت گذشته وجود نداشتم. در چند سال گذشته بارها به آن اتفاق فکر کردم و راستش فکر می‌کنم من 24 ساعت توسط آدم فضایی‌ها دزدیده شده بودم و در نهایت پس از پاک کردن حافظه‌ام من را به تختم برگردانده‌اند."

رویا یا پیشبینی موبه‌موی آینده؟

شش اتفاق‌ ترسناک که علم و منطق را قال می‌گذارد!

"من در دوران دبیرستان خوابی دیدم. خواب دیدم به همراه دو خانم که برایم ناآشنا بودند در فرودگاهی در ایرلند هستم. هر دو زن ظاهری به یاد ماندنی و مشخص داشتند. یکی از آن‌ها به شدت شبیه به پرنده‌ها بود و زن دیگر یک دستمال سر به سرش بسته بود. من به همراه آن دو زن به یک رستوران ایتالیایی با تابلوهای نئونی رفتم و همراه هم غذا خوردیم. مانند همیشه پس از بیدار شدن این رویا را در دفترچه خواب‌هایم نوشتم و تقریبا فراموشش کردم."

"5 سال بعد من تازه درسم را تمام کرده بودم و در محل کارم به من اطلاع داده شد که برای یک تعمیرات اضطراری باید به ایرلند بروم. راستش اصلا به یاد خوابم نیفتادم و از آن‌جایی که کارهایی مانند مشکلات نتورک و بوت کردن جعبه hpux برایم جالب بود مشتاق بودم تا به مقصد برسم. شرکت ایرلندی قرار بود کارمندانی را برای یادداشت اتفاقات همراه من به محل تعمیر بفرستد و قرار بود من با آن کارمندها در فرودگاه ملاقات کنم."

"باور کنید یا نه من در فرودگاهی در ایرلند دقیقا آن دو زن حاضر در خوابم را دیدم. زنی که گفته بودم شکل پرنده‌هاست و زن دیگر با دستمال سر که خیلی زود فهمیدم به خاطر شیمی درمانی و سرطان سینه موهایش را از دست داده است. کار تمام شد و آن دو زن من را برای صرف نهار به یک رستوران ایتالیایی با تابلوهای نئونی بردند و من در تمام مدت نتوانستم حتی آب دهانم را قورت بدهم چه برسد به غذا خوردن. از آن اتفاق سال‌ها گذشته و هیچ‌وقت اتفاق مشابهی برای من یا نزدیکانم نیفتاده است. مهم‌ترین مسئله برای من این است که در دوران دبیرستان و پس از آن هزاران اتفاق پیشبینی نشده برای من افتاد و استخدامم در آن شرکت کاملا تصادفی بود اما انگار واقعا سرنوشت من جایی نوشته شده بود."

وقتی فرکانس دنیاهای موازی دچار اشکال می‌شود

شش اتفاق‌ ترسناک که علم و منطق را قال می‌گذارد!

"حوالی سال 2000 بود و من و هم‌اتاقی‌ام مشغول چیپس خوردن و تلویزیون تماشا کردن بودیم. یک شب آرام که قرار بود در خانه بگذرد. دوستم برای آوردن خوراکی‌های بیشتر به سمت آشپزخانه رفت و ناگهان به دور و برم نگاه کردم و دیدم در وسط یک مهمانی هستم و آدم‌های زیادی دورو برم مشغول صحبت و خوش‌گذرانی هستند."

"تازه داشتم از گیجی بیرون می‌آمدم که ناگهان دوباره همه‌چیز به شرایط اولیه بازگشت و مجددا فقط من و دوستم با لباس خانگی در خانه بودیم و دوستم با صورت مانند گچ سفید از من پرسید که همه آن آدم‌ها کجا رفتند؟ من و دوستم هنوز درباره آن چند ثانیه حرف می‌زنیم و هیچ توضیحی برای آن نداریم."